الهی!

الهی، به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، در یاب که میتوانی. الهی، عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم؛ گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم. الهی، عاجز و سرگردانم؛ نه آن چه دانم دانم و نه آن چه دانم دارم. الهی، اگر تو مرا خواستی، من آن خواستم که تو خواستی. الهی، به بهشت و حور چه نازم؛ مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم. الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و برکشت های ما جز باران
نظرات 1 + ارسال نظر

سلام... وسلام :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد